سلام دوستان من راجا هستم یک بار دیگر با استوری جنسیم پیش شما. با خروس ایستاده پذیرای همه شما هستم. سلام خروس سخت من به ملکه های بیدمشک باکره.
کوکرها آب خود را با تکان دادن بازوهای خود خارج می کنند و ملکه های ناودان با یک انگشت در لوله داغ خود، ناودان را خنک می کنند.
High profile Call Girls Gurgaon
Beautiful Russian call girls Noida
همانطور که همه شما داستان جنسی من را از گربه باکره ناامید کردید خوانده بودم که چگونه ناویا را با بردن او به اتاق هتل رابطه جنسی برقرار کردم. پس از بوسیدن او، ما هر دو به خانه خود برگشتیم و هنوز هر دو از گفتگوی جنسی لذت می بریم. اکنون داستان بعدی دختر جوان داغ Xxx: آن روز که به خانه برگشتم و با ناویا صحبت کردم، او بارها از من تشکر کرد. به من گفت: امروز با رفع تشنگی مرا سیر کردی. بارها و بارها از این بابت تشکر می کنم. من هم از او تشکر کردم - باعث شدی از بیدمشک باکره خود لذت ببرم.Independent call Girls In Jaipur
بعد از آن شروع کردم به چت جنسی با او. انگشتش را در بیدمشک فرو کرد و من آبم را بیرون آوردم. این چند روز بین ما همینطور ادامه داشت. بعد از آن برنامه ای برای ملاقات دوباره با او ریختم.High profile Call Girls In Dwarka
escorts service in Service Ajmer
Independent Call Girls In Roseate House
Call girls In Pink City Jaipur
Escorts service in Saharanpur Models
Housewives escorts in Borivali
گفت: این دفعه با من مثل دوست دختر رفتار نمیکنی، بلکه خودت بلای جانت درست کن و لعنت کن. انجام دادم بله سپس هر دوی ما قراری برای ملاقات بعد از یک هفته تعیین کردیم. این بار برنامه هر دوی ما برای ملاقات در عروسی یکی از دوستانش بود. منم از خونه اومدم بیرون گفتم دوستم داره ازدواج میکنه بعد دو سه روز میام. بعد از خروج از خانه به آدرسی که او داده بود رسیدم. او با من ملاقات کرد و هر دو به خانه دوستش رسیدیم. بعد از آمدن به آنجا مرا به همه معرفی کرد و گفت که برادر یکی دیگر از دوستانش هستم. حال دوستش خوب نبود برادرش آمده است. آنجا خیلی خوشحال شدم که با همه آشنا شدم چون مردم خانه دوستش بسیار سرحال بودند. وقتی مرا به ملاقات دوستش که در حال ازدواج بود برد. پس جلوی من از او پرسید این کیست؟ او حقیقت را به او گفت - مرد، این دوست پسر من است. لبخندی زد و حرف ناویا رو فهمید و قرار گذاشت تو همون اتاق بمونیم. ناویا با دوستش ایستاد و من با کیف های هر دو به اتاق بالا آمدم. دختری را در آنجا پیدا کردم که شبیه سانی لئونه بود. به محض دیدنش چادری در شلوارم درست کردند. وقتی چشمش به شلوار پف کرده ام افتاد لبخندی زد و رفت. وقتی سرحال اومدم پایین و دیدم همون دختری که اون بالا باهاش آشنا شده بودم با ناویا نشسته و داره باهاش حرف میزنه. رفتم پیش ناویا و گفتم باید باهات حرف بزنم. ناویا اومد کنار و گفت - چی شده؟ از ناویا در مورد اون دختر پرسیدم بعد گفت دوستی که داره ازدواج میکنه خواهر کوچکترش هست. پس گفتم باشه ناویا پرسید - چی شده چرا ازش میپرسی؟ من همه چیز را به او گفتم و همچنین به آن مرد گفتم، من از آن خوشم آمده است و می خواهم او را لعنت کنم. ناویا رد کرد که هنوز امکان پذیر نیست. من ساکت ماندم. این بار کمی با عصبانیت گفت - داداش ذهن تو را با چت من پر نکرد که حالا او را هم می برد. در حالی که چشم های همه را حفظ کردم، یکی از نوک سینه های ناویا را فشار دادم و گفتم: خواهرشوهر، هر وقت خواستی بیدمشک تو را می کشم. اما سوراخش کن، بیدمشکش دیگر پیدا نخواهد شد. ناویا خروسمو فشار داد و خندید و گفت - بذار یه کاری بکنم. بعد از اونجا رفت و کنار همون دختر نشست. هر دو شروع کردند به صحبت کردن. همانجا ایستادم و شروع به تماشا کردم. آن دختر به من نگاه می کرد و لبخند می زد. فهمیدم کارم تمام شده است. به اتاقم در طبقه بالا آمدم و آنجا منتظرش شدم. او بعد از مدتی به آنجا آمد و به من گفت - چه خبر است، دیدم هر دو در آن زمان خیلی به شما خوش می گذرد. همین که این را گفت، به من چسبید و گفت - با من هم خوش بگذران. شروع کردم به بوسیدنش برای چند لحظه صدایی از بیرون آمد - سلین کجا مانده بود، بیا پایین. او از من جدا شد و گفت: امشب شما را ملاقات خواهم کرد. با گفتن این حرف خروس من را فشار داد و رفت پایین. ادامه مطلب را با لینک بالا بخوانید
Comments
Post a Comment